نوشته های نیمه وقت

نوشته های نیمه وقت
پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۸ ثبت شده است

یه عالمه ام من برای خودم، یک پزشک پر مدعای کتاب نخوانده از میان نود میلیون پزشک دیگر، اما خب بیماری‌های خودم را کشف کردم و گاها درمان هم کرده ام، اخیرا مردم را هم نرم نرمک میکشفم، من که راههای درمان را میگویم، خب از ما گفتن است و از دیگران نشنیدن، یک جاهایی هم عکاسم که از جرز دیوار همچنان اقیانوس سلفی میگیرم که خودش هم نمی‌تواند بگیرد، اینها همه خودش استعداد می‌طلبد، گاها حقوقدان هم میشوم و به بازخواست میخیزم، البته خودمانیم غریبه که اینجا نیست، یکی دوتا صفحه کتاب حقوقی خوانش کرده بودم، که البته هیچش یادم نیست، از هنرهای سنتی و مدرن هم نگذریم، کم خفنی نیستم، زیاد خفنم، از لیف بگیر تا پالتو را چنان میبافم که چپ و رویش گم می‌شود، یعنی وقتی میپوشی میفهمی که داری خفه میشوی، ازهنر دوبله بگم، چنان پارس میکنم که هاپوهای محل بنده را آجی خطاب می‌کنند،دیگر صدای گربه اگر بشنوید چیز دیگریست برای خودش، آشپزی را از قلم نیندازم چنان خوشمزه میپزم که انگشت هم  در میکنی چه برسد به اینکه انگشتانت را بخوری مثلا میشوی بیست انگشتی فقط انگشتان دست مد نظر است،و آسیب‌هایی که در حین همین پختن به دست و بدنم می‌رسد هنر آتش‌نشانی ام را هم کشفانده است، چندین نوع کپسول حریق و ضد حریق و غیر حریق و خلاصه چرت و پرتهای دیگر را اختراع نموده ام، که به درد سوختگی های همه جا می‌خورد،

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۸ ، ۰۰:۰۳

هر بار  که می‌خواهیم شروع به نوشتن کنیم تعجب می‌کنیم که چه‌طور پیش‌ازاین، این کار را کرده‌ایم. هر بار سفر تازه‌‌ای را پیش رو داریم، بدون هیچ نقشه‌ای.

از ناتالی گلدبرگ

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۸ ، ۲۱:۲۸

من فقط برای سایه خودم می نویسم که جلو چراغ به دیوار افتاده است، باید خودم را بهش معرفی کنم

بوف کور اثر صادق هدایت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۸ ، ۱۹:۲۹

به نام خدا

رمال چهارشنبه ها

پیرمردی خمیده با چشمانی آبی ریز و تو رفته چشمانی که انگاری از ته حوض با من صحبت میکرد ابروهایش مثل دیوار کنار حوض آجری بود پهن و خاکستری و البته تو خالی چشم‌هاش حرفهای زیادی داشت انگاری خیلی وقته که از دنیا و تمام زیبایی هاش فرارکرده بودغرق خودش و بیهودگیهاش غرق هزیان و در جازدن،کیسه اش خوب معلوم بود، هیچی داخلش نبود جز یک تکه نان فکر کنم کپک زده بود و پر از خالی 

باتمام خستگی خودشو به سکویی رسوند و ته استراحتی کرد زمزمه ای با خودش داشت که نمیدونم و حتما خودش هم نمی‌دونست که شعر یا دعا یا فحش ونفرین هر چی بود مخاطبش گاهی زمین بود و چرتی خواب و گاهی آسمان و بیداری وسط این هیاهو، گاهی نفسی هم می‌کشید  شاید به این دلیل که میدونست یه نموره زنده است ته دلم میدونم اونجا براش جای خوبی برای خوابیدن بود صاف و یکنواخت و یک کمی هم از زمین فاصله داشت، زیر سایه درخت که به هر پارکی ترجیح داشت پر از سکوت و هیاهوی بی دلیل.

مژه های سنگین و کوتاهش رو طوری به سختی روی هم گذاشت که نوید از خوابی طولانی داشت، 

من:بخواب جانم بخواب، من به اندازه همی خستگی ات بیدارم، بیدارم که نگذارم کسی آزارت بدهد لا اقل همین چند لحظه که اینجایی

#فاطمه اشرفی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۸ ، ۱۲:۴۱