نوشته های نیمه وقت

نوشته های نیمه وقت
پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

Dastanak

چهارشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۸، ۱۲:۴۱ ب.ظ

به نام خدا

رمال چهارشنبه ها

پیرمردی خمیده با چشمانی آبی ریز و تو رفته چشمانی که انگاری از ته حوض با من صحبت میکرد ابروهایش مثل دیوار کنار حوض آجری بود پهن و خاکستری و البته تو خالی چشم‌هاش حرفهای زیادی داشت انگاری خیلی وقته که از دنیا و تمام زیبایی هاش فرارکرده بودغرق خودش و بیهودگیهاش غرق هزیان و در جازدن،کیسه اش خوب معلوم بود، هیچی داخلش نبود جز یک تکه نان فکر کنم کپک زده بود و پر از خالی 

باتمام خستگی خودشو به سکویی رسوند و ته استراحتی کرد زمزمه ای با خودش داشت که نمیدونم و حتما خودش هم نمی‌دونست که شعر یا دعا یا فحش ونفرین هر چی بود مخاطبش گاهی زمین بود و چرتی خواب و گاهی آسمان و بیداری وسط این هیاهو، گاهی نفسی هم می‌کشید  شاید به این دلیل که میدونست یه نموره زنده است ته دلم میدونم اونجا براش جای خوبی برای خوابیدن بود صاف و یکنواخت و یک کمی هم از زمین فاصله داشت، زیر سایه درخت که به هر پارکی ترجیح داشت پر از سکوت و هیاهوی بی دلیل.

مژه های سنگین و کوتاهش رو طوری به سختی روی هم گذاشت که نوید از خوابی طولانی داشت، 

من:بخواب جانم بخواب، من به اندازه همی خستگی ات بیدارم، بیدارم که نگذارم کسی آزارت بدهد لا اقل همین چند لحظه که اینجایی

#فاطمه اشرفی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۱۱/۰۹

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی